آیسان
زنگ خونمونو زدم._کیه؟؟؟؟؟.من_مامان باز کن منم.مامان_اوکی.بیا
این ننه ماهم ازینن چیزا یاد گرف.درو باز کردم کیفمو پرت کردم رو
کاناپه مامان_دختر چن بار بهت بگم کیفتو اونجا پرت نکن ای
خدااااااااا.من_مامان جون چیزی نشده ک فقط ی کیفه.چون حابصله
بحث نداشتم رفتم تو اتاقمو درو بستم.داشتم لباسامو عوض
میکردم که گوشیم زنگید برش داشتم_هاننننننننن؟.هلنا _ای
حسرت ب دلم موند ی بار بگی بله یا بگی جانم.من_کوفت کارتو
بگو میخام برم بخسبم.هلنا_میگما تو کلاس نمره هات بالاس جدی
جدی میخونی؟؟؟؟؟؟؟؟.من_ای تو روحت زنگ زدی همینو بپرسی؟
هلنا_بعلههههههه.من_نه نمیخونم اگه کاری نداری خدافظ.منتظر
جوابش نموندم قطع کردم رفتم ولو شدم رو تخت
و لالا پیش پیش
احساس کردم ی پارچ اب یخ روم ریختن مث جن زده ها از خواب
پاشدم.نوشین_هاهاها قیافشو .من_مرگگگگگگگگ کوفت و بعد کل
اتاقو دنبالش دویدم اون درو بازکردرفت بیرون منم بی توجه به
وضعم(تاب و شلوارک)رفتم دنبالش پریدم بیرون یهوو کپ کردم سر
جام وایستادم.نیما بود پسر داییم نوشین هم ابجیش بود.یک
ببخشیدی گفتم وسریع پریدم تو اتاقم.بعد نوشین درو زد با خنده
اومد تو_خداییش خیلیییییییییی باحال بود.من_کوفت کصافط .تا
وقتی ک نیما اینا نرفتن منم نرفتم بیرون اخه ایشالت(منظورش
همون خجالته ببخشیدش خیلی لوسه)میکشیدم.رفتم بیرون کسی
نبود اخیش رفتن همشون.منظورم مامانم و زن داییمو نوشینو نیما
بود.رفتم تو اشپزخونه ساعت5بود.ی بقشاب غذا کشیدم و داشتم
میخوردم که یهو ارمان با حالت دادالاز پشت گفت_ساعت
خواب؟؟؟؟؟؟؟؟؟چند متر از جام پریدم وغذام تو گلوم گیر کرد ارمان
چند تا ب پشتم زد.ب محض این که تونستم حرف بزنم گفتم_ای
بمیری ارمان از کجا پیدات شد یهو؟؟؟؟ارمان_ببخشید خواهری غلط
کردم منو نخورررررررر.من_خب حالا تو هم.
=============================
روزهام همینطوری میومدن و میرفتن تا این ک ی روز وقتی ک
داشتم از مدرسه برمیگشتم احساس کردم یکی داره تعقیبم میکنه
تند تر راه میرفتم اونم تند راه میرفت سر ظهر بود تا این ک رسیدیم
ی جای خلوت خیلی ترسیدم همونجور تند راه میرفتم ک احساس
کردم پشت سرمه ی دست اومد جلو دهنم و چشمام سیاهی
رفت.....
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:مرسی گلم
پاسخ:مرسی^_____^ باعشه خبر میدم
موفق باشی
.gif)
.gif)
پاسخ:ممنون باشه حتما